دیشب شب فوق العاده خطرناکی برای پرهام بود که یه صدقه انداختم تا بالاخره این خطر ها به پایان رسید . هنوزم وقتی یادش می افتم فشارم میافته پایین. اولینش خونه مامان مریم بود من پایین رفته بودم لباس گردش پرهام را بیاورم ببریمش ددر . مامان در آشپزخانه بود که پرهام گلدونی که لای مبلها بود میشکنه بعد نیمه شکسته آن را محکم تو دستش میگیره به مامان نمیده. بیچاره مامان کلی عرق کرد تا از دستش در آورد . دومیش هم که دیگه فاجعه بود . اون سنگ های گلدون که همیشه باهاشون بازی میکرد را از زیر مبل پیدا کرد بعد از کمی بازی یهو دیدم لپ پرهام تپل شد نگو یکی از سنگها را کرده بود تو دهنش . خدایی بود که دیدم و یواشی کشیدم بیرون از دهنش...